من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

روزی از روزهای بووووووق




چه روز ........بود.صبح تا  چشمامو باز کردم یاد این افتادم که دیروز برفی  بدون من رفته بود کتابخونه دانشگاه ازاد.البته با زرنیخ. زرنیخ دانشجوی دانشگاه ازاده.

دیروزش گفته بود کارت دانشجویی چندتا از بچه های دانشگاه ازاد رو گرفته تا بره کتابخونه شون.منم بهش گفتم خواستی بری منم خبر کن.گفت باشه.

اما دیروز گفت  که رفته.گفتم مگه قرار نبود منم خبر کنی.گفت آخه با زرنیخ بودم!!!!!!

نمیدونم من میخوام زرنیخ رو بخورم یا زرنیخ منو؟؟؟؟

خااااک تو سر من .در طول تحصیلم ۲ تا از استادام  ................اما من توجه نکردم اون وقت این برفی فکر میکنه من میخوام زرنیخی که چندسال از من کوچیکتره  رو...............

تقصیر خودمه که جریان آرش رو بهش گفتم. آخه آرش از من کوچیکتره.اما اینم گفتم که من اونو بچه و جای برادر خودم حساب میکردم.


حالم از این دوستی بهم خورد. ما فقط وقتی به هم احتیاج داریم همو ادم حساب میکنیم.خیلی  ناراحت شدم.امروز تا چشمامو باز کردم یاد این کار برفی افتادم.

حالا که هرکار میکنم نمیشه منم درسم که تموم شه و دیگه هیچ کاری با برفی نداشته باشم دوستیم باهاش تموم شده س.ینی چه من بخوام چه نخوام همینطوره برفی همچین آدمیه.عروسیشم نمیرم..........فکر نکنم خودشم تمایلی داشته باشه.......


وسط همه اینها من مقصرم.من مقصرم که آدما باهام اینطور تا میکنن.یه ایرادی در من هست.ولی چیه نمیدونم؟