میدونم امروز تولدت بود مهری جان.
اما روم نشد تبریک بگم و.........توی این وضع میدونستم ناراحتت میکنه.......
چه تولدی بود!
بودنت رو نشونمون بده.........
قلبامون رو آروم کن. قلب مادرم رو دریاب .
بدون امید بودن تو نبود ٬ نبودم........دستمو بگیر دیگه.........
من منتظرم هنوزم منتظرم.
دیگه هیچوقت از خودمون نپرسیم : چرا هنوز زنده ام؟
نه من! نه مادرم!
واقعا چرا هنوز زنده ام؟
دوسش داشتم
هما روستا رو میگم........آرامش بخش بود.
هما روستا برای من یعنی "از کرخه تا راین" ;,کودکی ام!
روحش شاد و یادش گرامی.............
خیلی چیزها نوشتم.ثبت نکردم. لپش این بود:
دیشب توی اتوبوس دلم هوس کرده بودساده شوم و سادگی کنم ..........
دلم هوس کرده بود با زن کنجکاو بغل دستی ام ٬ فارغ از همه چی ٬ بدون نگرانی از گفتن رازها........دردودل کنم!!!! مثل قدیمی تر ها...........
دوستان معدود مجازی ام....
میدونم سرتون خیلی شلوغه
مشکلی برام پیش اومده خیلی احتیاج به دعاهاتون
دارم خیلی.
دعام کنین.......
ممنونم
یه حرفی زد هم بدجوری به دلم نشست هم بد جوری احساس همدلی کردم هم بدجوری............
بعضی آدما هیچ گیر خاصی تو زندگیشون ندارن .
«وَ أَنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأَیْتُکَ ظَاهِراً فِی کُلِّ شَیْءٍ وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ لِکُلِّ شَیْءٍ»؛
تو آنی که در هر چیز خودت را به من شناسانده ای و من تو را در هر چیز آشکار دیده ام و تو برای هر چیز آشکاری