من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

دست بکش از این سقوط بی انتها.....از این تاریکی محض!




بزرگترین سرشکستگی های زندگیم که تو ۱۰ سال اخیر رقمشون زدم گیجم میکنه.

نمیتونم تشخیص بدم که تا چه حد توشون مقصر بودم.

به نظرم یه روانشناس باید نظر بده.که منم پولشو ندارم. ینی آدم یه مقدار پول داره و هزار تا برنامه واسش.

جا داره یه بار دیگه آرزو کنم که کاش ازون دخترایی بودم که براحتی از ننه باباشون پول میگیرن البته که منم ازننه بابام پول میگیرم متاسفانه اما زجر میکشم.از بچگی همینطور بودم. نمیتونستم بگم یه چیزی میخوام و اگه میگفتم سختم بود اصرار کنم.با اینکه مادر پدر من هیچ وقت در این زمینه برام کم نذاشتن اما همیشه یکی از آرزوهام این بود که یه روز بتونم همه پولی که بابام برام خرج کرده بش برگردونم.میدونم احمقانه س .به پدر مادر مدیون نبودن نشدنیه. .اما  هرگز  از پس ذهنم نرفت.همینجا جا داره از رئیس دنیا ٬ هر کی که هست ٬ خداست یا کائنات خودشون رئیسن.....خلاصه بخوام که یه کار خوب پیدا کنم.عاقا کار پیدا کنم کلا.

خب داشتم میگفتم.

خلاصه اینکه گاهی فکر میکنم هر گندی زدم خودم زدم. گاهی هم فکر میکنم ننه بابام هم شریک جرمن.هر کدومش یه جور حالمو بد یا خوب میکنه !

همینقدر دیوونه ام به خدا.

میدونین من همش در حال جنگ بودم.جنگ عاطفی. خیلی جالبه که یه آدم دیگه در شرایط من اگه بود شاید اندازه من  ا ز زندگیش عذاب نمیکشید. بعضی آدما مثل من انگار زیادی سخت میگیرن. البته شرایط و تربیت هم موثره.تیمسار اینطوری بود.هست . مثل من.

بعضی آدما خودشونو خیلی راحت میبخشن. خوش به حالشون نه؟

من خودمو خیلی سخت میبخشم.هیچ وقت نتونستم بخاطر شکستام که نمیدونم توشون چه قدر مقصر بودم ٬ خودمو ببخشم. خیلی دوست دارم خودمو ببخشم.شاید یه دلیل این جمله " چه قدر توشون مقصر بودم." اینه که میخوام بار خودمو سبک کنم.میخوام  دیگرانو هم شریک شکستام کنم که بتونم خودمو ببخشم.

خودم  رو شونه هام سنگینی میکنم.

بابام خیلی بدیا به من کرد.خیلی هم دوسم داره.مدلش اینه دیگه.

شاید یه دلیلی که هیچ وقت نمیبخشمش بخاطر این باشه که بتونم خودمو ببخشم.بتونم بدبختیامو گردن اون بندازم. لااقل بخشیشو.

اینه که نمیدونم بابامو دوست دارم یا نه.اشتباه میگم. منظورم اینه که ۲ تا حس متناقض بهش دارم. هم دوسش دارم هم ازش دوری میکنم.


اما میخوام  به برادر کوچکترم  یه چیزی بگم.........اگه میخونی:

سیاهی و تاریکی تمومی نداره اگه بخوای توش بیوفتی ته نداره  حتی با مغز نمیخوری زمین!

یه جا وسط راه دستتو به یه جا  بند کن. یکی باید اینا رو به خودم بگه اما کسی نیس. اما من به تو میگم ... سیاهیا ....اونا خیلی و فادارن به آدم .دست از سیاهیا بردار وگرنه  اونا  دست از تو نمیکشن.....دست از سقوط بکش!

کاش منم بتونم.

خیلی دوست دارم.

همین.