از پشت تلفن صدای یه زنو میشنوه
- اون زن کی بود؟
-چی داری میگی ؟کدوم زن؟
میدونین؟راستش خانومای روشن فکر! لطفا روشن فکر بازیو بذارین واسه مردایی که عقده روشن فکربازی نداشته باشن!
یارو اون سر دنیاس و سالی از صفر تا ۲ بار با پدری به نام تیمسار روبه رو میشه اون وقت میگه : همه فکر میکنن ما میخندیم حالمون خوشه نمیدونن اونکه از همه بیشتر میخنده دلش از همه داغونتره.اینارو در رابطه با خونواده ای میزنه که باعث عذابشن.بیشتر همون تیمسار.
اون وقت مهری خانوم هم میگه آره پسر بزرگه ام عین منه دلش دریاست تو خودش میریزه.....
نمیفهمم چی رو تو خودش میریزه؟
اینکه خوشگلترین و پولدارترین دختر کلاس رو تو یه شهرستان دقیقا با همین اهداف پول وخوشگلی+خوش اخلاقی تور کرده و الان زندگیش توپه؟
یا اینکه اخلاقای تیمسار و کاراش و خشونتاش و بی فرهنگیاش باعث شرمساریشه؟ خوب ما تمام مدت داریم باهاش زندگی میکنیم اون دردش چیه با اینهمه فاصله؟
یا اینکه از راه دور میگه لنگش کن؟بیرون گود نشسته و میگه: تو الان باید هوای لوسین رو داشته باشی چون روش فشاره!!
اگه یه نفر تو این خونه هوای لوسین رو داشته من بودم وحالا اینکه دیگران لطف کنن و بگن هواشو داشته باش دینشونو انجام دادن؟ بلدی خودت هواشو داشته باش....هوای برادرت رو هوای پدر و مادرت رو....
سالی یک بار تولدمون هم یه پیغام نمیده ٬ چه انتظاری داره واقعا؟؟
اَههههه نمیذارن آدم باشم
حالا!
پشیمونه!
یه بیل خاکم رو جنازه م بریزه بعد پشیمون باشه اونجا فرصت بیشتره.
منم مثل خودش دیوونه کرده امروز توی اتوبوس صحنه دعوامون یادم اومد بی اراده دستامو گذاشتم رو گوشام که صداشو نشنوم
هرکی منو دیده باشه.....
دروغگو.........فقط یه پدر بی فکرعوضی میتونه بچه شو وادار کنه که بین عقاید مذهبی پدر ومادرش قضاوت کنه و بعد دعوا ٬ جلوی زنش ٬ هیچی به روی خودش نیاره که دعوا سر چی بوده!
و حالا با همه خشمی که ازش دارم باید نگران تنهاییش تو جمع خودمون هم باشم.
چه حس مزخرفیه.خلاص نمیشیم از این پدر وفرزندی
یه بدبخت مثل خودمو چرا به این دنیا اضافه کنم؟
نمییخوام تبدیل بشم به ورژنی از اون
(December 4 is the 338th day of the year (339th in leap years
There are 27 days remaining until the end of the year
بزرگه زنگ زد.هر وقت باهاش صحبت میکنم بعدش حالم بد میشه.
احساس میکنم داره به ذهنم تجاوز میشه.تخلیه اطلاعاتیم میکنه و باعث مرور خاطرات بد میشه و بعد پایان تماسش هم من بخاطر حال خرابم ٬ با گفتن جمله "هر وقت با بزرگه حرف میزنم حالم بد میشه" به لوسین و ادامه صحبت با لوسین درباره بقیه و بزرگه حال خودمو از خودم به هم میزنم و.......حس بدیه.
بعدش از همه بدتر به من میگه : مواظب لوسین باش !
اولا من خودم تا جایی که توانم باشه انجام میدم.
دوما یکی باید فکر من باشه.لوسین یه اشتباهی کرده و توی یه وضعیتی افتاده که اگر من مرتکب شده بودم هیچکس دیگه منو نمیشناخت اما لوسین تو وضع بهتریه لااقل یه جین هس یه مادرش هس که حواسش بش باشه ولی من چی؟
سوما میخواستی از این خونه فرار نکنی تو که خیلی به برادرت اهمیت میدی!!
بعد وقتی بش میگم :یکی باید فکر من باشه و لوسین مشکلی نداره اما اگه من اشتباهی انجام بدم همه همزمان منو بایکوت میکنن یا اگه یکی باهام قهر کنه همه باهام قهر میکنن.....میگه: نه ! من هیچوقت اینکارو نمیکنم کافیه به من بگی!
یکی نیس بگه توخودت عامل افتراقی! بعدشم تو کجا هستی؟ اون سر دنیا! تو به چه درد من میتونی بخوری؟ به قول تیمسار:بچه مجازی!
چه دردیمو با یه داداش اسکایپی میتونم شریک شم؟
ما پشت تلفن هیچ حرفی نداریم به هم بزنیم و ساکت میشیم.....
میخوان برن.فردا. بازم سفر.......
من اونیم که می مونم تا اون یکی تنها نمونه.
اما خودم .........
باید باشم مواظبش باشم.
کاش حسین دوست مجازیم میومد و یه کم باهام جدی حرف میزد و شایدم باز یه آیه الکرسی میخوند و من دانلود میکردم و گوش میدادم و یه کمی آروم میشدم .........
حسین ، دوست خوبم ، موفق باشی و خوش.......
چرا تو دنیا صداقت نیست? تظاهر کردن برای بقیه آدما هم مسلما اندازه من درد داره...... پس چرا??????!!!!
چرا انگار با همه آدما فرق دارم?
چرا دنیا عجیبه?
یا من عجیبم?