من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

یادداشت شماره ۶۵۷




من  در  پروانه ای ترین و  رومانتیک ترین  ورژن  خودم هم که  باشم  نهایتا میخوام تنها باشم :ا

بر فرض محال عاشق هم که بشم بازم  یه روز  از پیشش می رم  فرار می کنم . دست کم  موقتی!

می دونم به جای اینکه دست به دستش بدم و در انظار عموم ظاهر بشم و لبخند بزنم   ترجیح میدم با همون تراک مورد علاقه م  برم  سمت  دره ی مجاور  و   آتیش  روشن کنم  و بشینم برای تنها بودنم غصه بخورم.

من چرا اینطوری ام؟ طلسمه ؟ چیه؟

نمیخوام  کسی بهم نزدیک بشه! می ترسم. من فکر کنم از خودم می ترسم! وقتی با آدما مواجه می شم انگار  جلوی آینه ام اینطور نیست؟

غیر این چی می تونه باشه؟


زندگی به نظرم خیلی پوچ میاد. از بچه گی همین بودم ، از بچه گی!  هیچ وقت احساس معمولی بودن نکردم  . هیچوقت نتونستم با جمع یکی بشم! همیشه یک تفاوت ذاتی احساس می کردم. مثل بچه ای که مدرسه شو عوض کرده همیشه غریبه بودم. من از وقتی یادم میاد نتونستم زندگی رو بپذیرم.

این احساس که من عجیبم همیشه آزارم داده . انگار از یه کره دیگه اومدم اینجا ! معمولی نبودن......نه ! عجیب بودن ! من  عجیب بودم همیشه.  این فکر کردن ها منو می کشه .آخر شبها  واقعا  گناهکارم.

گفتم زندگی به نظرم پوچ میاد. دیدم مشکلاتی که شاید خودم مقصر اصلیشم داره منو از پا درمیاره. بعد فکر کردم  حتی همین الان هم اگه تماما  حل بشن  من آدم شادی  نخواهم شد. الان  اگر خیلی چیزها رو هم داشته باشم و هیچ مشکلی هم نباشه ، زندگی........نع !


یه بچه توی  کالسکه دیدم . از  سرتا پاش نفهمی  میبارید .دلم خیلی خواست جاش بودم . ولی ....... وااااااای  باز اینهمه زندگی کنم؟  زنده باشم  !

یک فکر شرم آور به سرم  زد. من باید اون بچه  می بودم  و  در بچه گی می مردم!


بعضیا ذاتا شاد و یه عده دیگه هم ذاتا غمگین دنیا میان . وقتی من ۶ سالم بود و یا حتی کمتر ، دختر بچه ای بودم که  میتونستید منو کنج اتاق  ، کز کرده  توی پخی دیوار پیدا کنید.

اون موقع که چیزی از اختلاف مهری وتیمسار نمی دونستم و شاید اصلا به این شدت نبود . اون موقع  که تا این حد شکست خورده نبودم!  واقعا  چرا ناراحت بودم ؟؟!!!!

چرا ؟؟؟