من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

عقل که نباشد جان در عذاب است




من مریض شدم  ... اونم  مث چی! حرصم  از این  میگیره که تو این سن هنوز فکر میکنم که  حتما باهاس سگ لرزه بگیرم تا  مریض بشم. چرا  بالاخره  نمیفهمم?







فرزندان خود را عوضی بار نیاوریم






می دونید من یه عوضیَم . درست مثل همه آدمهای دیگه که اونا هم عوضیَن. می دونید دقیقا چرا من یه عوضَیم ؟  اگه نمیدونید شاید براتون راحت تر باشه برید از اون آدمای دیگه که اونا هم  مث من عوضیَن بپرسین   ولی خب شاید  اونا اندازه من عوضیِ صادقی نباشن که جوابتونو  بدن . (شِت !  اینکه حتی تو عوضی بودن  تمام و کمال نیستم  یادم میندازه چقد به درد نخورم.)  بزارین بهتون بگم ؛ اگه کمرشو  داشتم  و درواقع اگه تا این حد اسقاطی نبودم ( درحدی که وسط پست گذاشتنم ناچار بشم دراز بکشم )  با  وجود تمام خطرات احتمالی  با تیمسار و مهری میرفتم سفر!  می پرسین  چرا؟  چون این سفرهای  ۳ نفره با مهری وتیمسار یه جور غریبی  فاز میده  ،  می پرسین چرا ؟اصلا  بزارین روووشنتون کنم ؛ هر دو شون بِم باج میدن  ! یه جور آرامش خاص !














به بوکوفسکی



آفرینش واقعی حاصل انزواست؟






سر رو کدوم شونه بزاریم



چی بگیم آروم شیم؟به کی بگیم آروم شیم ؟






از آیینه ها بیزارم





فهمیدم که دیگه نمی تونم برای فرار از بابا همراه همیشگیت باشم فهمیدم که اصلا نبااااید که  همراه همیشگیت باشم.

فهمیدم میخوام جایی باشم که نه تو باشی نه بابا . بنابراین  بهت گفتم که میخوام جایی باشم که نه شما منو ببینی نه بابا چون اینطوری اعصابتون راحت تره...





گل یا پوچ ........پوچ !




فکر میکردم  آدم  هرچی خرابتره بهتر مینویسه   و  اما  مدتهاس خرابترم و بیشتر می خندم و  بدتر می نویسم.

دنیا هیچ قاعده کلی ای نداره. دنیای من ! هیچ قاعده کلی ای نداره.....









و این ترسناکه





من موجود خیلی خطرناکی هستم خیلی ! وقتی فکر میکنم با تظاهری که من دارم شناختنم چقدرررر  دشواره ........... از خودم وحشت میکنم . من به شدت چند شخصیتی هستم !

خشم و کین




متنفرم  .  از همه  از خودم   از  تو ،  مهری  ! 


اندازه  که  تو  اشک  منو  درآوردی  هیچکس  درنیاورده

تو   این لحظه ازت  متنفرم!  ازت خسته ام  مامان  از نفهمیدنا و ادعاهات  خسته م






اخطار




دکتر بعد از دیدن ام آر آی  جدید  به من اخطار داد !  وضعیت قرمز!

گفت باید  خیلی مراقبت کنم  گفت نشستن برام سمه  در ضمن  باید از  فرنگی استفاده کنم .گفت باید آب زیاد بخورم و به جهنم که کل روزمو  باید تو توالت بگذرونم!  وگفت درغیر اینصورت دیسکت پاره میشه.

این شاید برای من چیز زیاد مهمی نبود  وهیچ تاثیری تو  حال  من نداشت  و خنثی خنثی  بودم اما مهری و تیمسار !  مهری به  محض اینکه پاشو تو خونه گذاشت مستقیم به سمت اتاق خوابشون  رفت جاییکه تیمسار اونجا بود  و آنا وضعیت مهره شماره ۵ من رو  براش  شرح داد و آنا  پدرم  را  دپرسی عمیقی فرا  گرفت !  

بعد به  پدر  بزرگوار گفتم که هیچ حوصله و تحمل افسردگی  و غم و غصه  رو  ندارم وخودش رو  جمع و جور کند!

بعد پدر  مذکور به  ظاهر خندید بعد گفت  از ریخت ناهار امروزمان متنفر هست و ناهار نمیخورد  بعد گفت چرا لوسین  پس نمیره دانشگاه  و  باز  منتظر  حذفش کنن و بعدم از خونه زد بیرون.  وقتی  اومد از اون اتاق ،به من  ،رو تلگرام  پیغام میداد  و ازم  میپرسید  به  چیزی احتیاج دارم یا نه!!




نمیدونم چرا  انداره   اونا برام  مهم نیس  جریان






دکی جون ولش بابا!



چی کار کنم  دکترم دست  از سر لباس  من برداره? 

[گریه]



اوضاع خونه داغونه و هرآن امکان طوفان هست

نزدیک بود گریه کنم و یه دل سیر با دکتر دردودل کنم

چه دلیلی داره کتاب دعا رو  گذاشته اون بالا تو لابی ?  تا همه ببینن?  ریاکاره?

سن  من از اونی که فکر میکنید همیشه بیشتره بدم میاد فکر میکنن بچه سالم! اعصابم خورد میشه! ظاهرا  ظاهرمو نمیتونم  کاری کنم فکر کنم باید دست ببرم تو شناسنامه م اونو  کم  کنم!



+  زندگی کن قبل از اینکه چراهای بزرگ  سروقتت بیان .









تربیت ؟



من به این نتیجه رسیدم که تربیت .........به این نتیجه رسیدم که نمی دونم تربیت کردن فرزند کار خودخواهانه ای هست یا نیست؟


غیر از اون ماها موجوداتی هستیم در عصر گذر ،‌ که معلوم نیس خودمون فردا چی فکر میکنیم و چه عقیده ای داریم و روز به روزم گمراه تر میشیم ! حالا باید خیلی از خودمتشکر باشیم که هر روز به هر عقیده ای که بودیم بخوایم بچه هامونم از ما پیروی کنن!


روزی روزگاری پدر من  گهگاهی به ما برای سبک نشمردن نماز و برای نماز صبح  تذکر میداد ولی الان چی ؟

من مطمئنم تمام بی نمازای این خونه خوب آمار بی نمازای خونه رو دارن و به روی خودشون هم نمیارن 






اسایش و سلامتی



فقط میخوام یه شب راحت توی رختخوابم قرار بگیرم و بدون دنگ وفنگ بخوابم نه اینکه شب با بدن درد بخوابم و صبح با بدن درد تر بیدار شم و سگی سگی باشم.









هاهاهاهاهاهاااااا خخخخخخخخخ قققققققققققق



قبل تر ها  که می گفتم و می خندیدم  و می خندوندم این طوری نبودم. مثل الان نبودم.  یه مدت که کلا بگو بخند توی خونه  رو ول کردم و چپیدم تو لاک  خودم و همه  رو به حال خودشون گذاشتم. مدیریت  حال روحی تیمسار و مهری رو  ول کردم  و دیگه حال خودمم نفهمیدم.

  الان اما  مدتیه  اینکارو  میکنم ولی به سختی  !‌با صرف انرژی ! مثل کوه کندن شده برام خندیدن و شیطنت توی خونه که تازه هیچوقت هم در حد قبلا  نیست  . برام باورش سخته که جو خونه  رو  کمی ! شاد کردن  تا این حد ازم انرژی میگیره و سختمه.

 چند شب پیش که داشتم  انرژی مذکور  رو  به سختی صرف می کردم   تیمسار  بغلم کرد و گفت که نمی دونی چقدر به یک فرزند شاد توی خونه احتیاج دارم.گفت که چقدر خوشحالم که تو شادی  و مارو  راه میبری.

من سکوت کردم.خسته بودم .


برای اولین بار  دلم میخواد پسربزرگه بیاد  شاید مهری و تیمسار خوشحال بشن و یکم فشار از روم برداشته بشه. مهری از وقتی از سفر برگشتیم مریضه و میگه حالش به حدی بده که حس می کنه میخواد بمیره! و من بهش میگم یه سرماخوردگی اول فصل ساده س و شما هم که بدمریضی و  بیخود به خودت تلقین نکن .

یادم نمیره  که شرایط روحی خوبی نداشتم و منی که دکتر بهم برق وصل میکنه و  از مقاومتم به درد تعجب میکنه ، سر یه آمپول پنیسیلین گریه کردم! تو ۲۱ سالگی!  الانم نمیخوام مامانم به خودش بقبولونه  که  مریضیش روحیه.



من خوبم  فقط دلم میخواس اینا رو بگم.






من از ترس می ترسم




بعضی دوستا بی رحمن ....خیلی بی رحم ! شاید بهتر باشه  اگه  توان  بی رحمی شون رو ندارید  فراموششون کنید. 


 فکر می کردم اگه یه احساسو نیمه رها کنی ،‌ زجر آوره.  یه دوست ، یه احساسه که نیمه رها کردنش  درد  داره  ولی  حس می کنم هرچقدر یخی تر می شم آرامشم بیشتره  هرچقدر بی دل تر ،‌ بهتر ، قوی تر.  این روزا وقتی  از دوست داشتن هر کس دست می کشم  عجیب احساس قدرت بیشتری می کنم.

احساس میکنم اگه از دوست داشتن کسی که دوستش دارم دست بکشم  ،‌ اون حس دیگه نمی تونه به من آسیب برسونه. اگه  این کارو  کنم  دیگه از ترک شدن  نمی ترسم اگه دست از دوست داشتن بکشم دیگه نمی ترسم از ترک شدن  دیگه  نمی ترسم از ترس.


این کارو می کنم و هر روز  دارم  بی حس تر  می شم  . بی حوصله  تر حتی . و  بی تفاوت  تر  حتی تر ! به حدی که  ممکنه دست از دوست داشتن بکشم  به این علت که بی حوصله م. عشق  کسی رو پس بزنم چونکه بی حوصله م . و  هزار تا  دلیل بتراشم  واس اینکه اون آدم داره تظاهر می کنه به خوب بودن.


من دیگه تنبلیم میاد دوست داشته باشم. تو  رو.



+ شاید من فکر می کردم ما دوستیم.

+ این پست  ارتباطی به اون پسره نداره.