من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

همینقدر سردم





پدر مادر بالا سرش نداشت از همون اول و از سن کم مسئول برادر کوچکترش بود با بدبختی زندگی کردن  بعدها تصمیم گرفت با یه مرد خیلی بزرگتر  از خودش ازدواج کنه مردی که چندتا بچه داشت. به ناچار و بنا  به مصلحت ‌ . 

من پدر و مادر بالای سرم داشتم ... ولی بازم روزگار  بدی داشتم.  چه خشونتهایی که ندیدم و چه حرفایی که نشنیدم.باباش تا زنده بود ، با هر بدبختی ای ، دخترش روی تخم چشمش بود. من اما یادم نمیره که در ۱۸ سالگی بابام بهم گفت ......

حتی سرنوشتم شاید چیزی شبیه اون باشه. فرق  چندانی  نداریم. در عین تفاوت شبیه همیم.