من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی






صبح بیدار شدم نبودی . به راستی کلمات شک میکنم اما به اولینشان اعتماد میکنم. پس صبح بیدار شدم و نبودی. شاید هم از جایی برگشتم همین اطراف. و نبودی. آمدم لباس عوض کنم توی کشوی لباسم  چند بسته بود باز  کردم  لباسهای زیبایی بود. شب گذشته تو در آن  اتاق  خوابیده بودی . فکر کردم برایم نشانه گذاشتی که دوستم داری. باقیش هم زیباس اما چراین بنویسم؟ مگر نه اینکه بعدها همه اینها احمقانه س همه احساسات بی سرانجام من هست؟ بی خیال اصلا  نباید همینقدر هم می نوشتم.