وقتی مادرش بشم دقیقا تو روزایی که دخترم شکسته باهاش شوخی های احمقانه میکنم . سر چیزای احمقانه. اونم جوابای همیشگی رو میده و من هیچ وقت نمی فهمم امروز فرق کرده. من هرگز نمی فهمم کی عاشق شد و کی شکست و... چون اون همیشه همون آدمه. چون کسی فکرشم نمیکنه اونم یه دلی داره.
از این بابت متاسفم.
بله من عاشق یک مرد شدم . لااقل اینطور حس کردم.
و شکست خوردم . اطمینان دارم !
اون تو ، توی قفسه سینه ام، تیکه های تیزش فرو میره. مطمئنم باید چیزی شکسته باشه . دوباره شکسته باشه!
مخصوصا امروز ضربه آخر رو خوردم و مثل بار قبل خودمو فقط پشت میز آشپزخونه دیدم . درحال انجام همون کارهای دفعه قبل؛ آشوب. کتمان . خودمو به اون راه زدن.چت کردن های بی ربط . بغض . کتمان . بغض . کتمان . بغض. کتمان . بغض. و خوردن! و به سختی بلعیدن!
و پست کردن این خزعبلات بعد از اینکه کسیو پیدا نکردم که یه آغوش باز برام داشته باشه.
" همه چیز تکرار شد ."
+
By reading your conversation with your uncle Massi I just found that I'm not such a gorgeous ,nice girl with
!such a nice family like her