امروز برای اولین بار بعد مدتها شاید حتی بعد یک سال یا بیشتر ، سر یک میز نشستیم برای ناهار. پدرم بعد چندماه با لوسین آشتی کرده لوسین ظاهرا میره کارآموزی ، بعید میدونم البته. من میرم کلاس موسیقی . هنوزم دستم تو جیب بابامه و این بزرگترین چیزیه که در زمان حال روح و جسمم رو آزار میده منشا همه چیز. قراره یک سفر خیلی ماجراجویانه به ترکیه داشته باشیم من و بابام. این روز ها بابامو بیشتر دوس دارم مدتهاس بد وبیراهی بهش نگفتم مدتهاست من رو فقط نرم نرمک ازار میده و دیگه به جنون نمیرسونتم. خیلی وقته چیزی نشکستم اما هنوز اخلاقش بده هنوز در آداب و معاشرت بی نزاکته هنوز از مردم طلبکاره هنوز بدرفتاره با مادرم ... منم هنوز دارم بینشون کش میام تا درنهایت خاصیت کشسانیمو ا ز دست بدم.
پ.ن: مردیت...
پ.ن: خداوند رو شاکرم که تو این سالها با پوست و گوشت فهمیدم که اخلاق از هر چیزی بالاتره.آدم پولدار ، آدم خوشگل بدون اخلاق خونت رو می مکه و از عمرت کم میکنه.