یه زمانی می نوشتم و یه اتفاقی میوفتاد. حالا یا خالی میشدم یا نه. حالا می نویسم هیچ طور نمیشه. یادم رفته نوشتنو ... یادم رفته. احساس غربت میکنم. آدم چقدر غریبه تو این زندگی ، چقدرتنهاس. به قول بابام: چه تنهاییِ وحشتناکی شده.
خدایا دلم برای تنهاییت می سوزه.