من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی





چند روزه با درد و افسردگی تمام فقط خوابیدم صبح تا شب و شب تا صبح از تو رختخواب لعنتی در نیومدم. دیروز فقط مجبور شدم برم بیرون استادم رو ببینم. چون سر قله قافیم مجبور بودم با تیمسار برم. تمام راهو ساکت بود. اعصابم خورد بود از سکوتش. چرا باید برای از خونه بیرون زدن محتاجش باشم؟ با این بداخلاقیش لطفش مایه معطلیه. همینطور فکر کردم. به اینکه واسه بیرون اومدن از خونه محتاج این زن وشوهرم که هرکدومشون یه جور واسه لباس پوشیدن من قانون وضع میکنن. ۱۸۰ درجه هم با هم فرق دارن. نظر منم که مهم نیست.خلاصه حالم بد شد فشارم به شدت افتاد .جلوی در شرکت استاد نتونستم از ماشین پیاده بشم. اون وقت این عاقله مرد بهم میگه اونجا سوپره یه ابمیوه بگیر برا خودت. ینی متوجه نیس نمیتونم خودم برم برا خودم آبمیوه بگیرم منی که دارم غش میکنم. وقتی رفت بگیره از فشار عصبی و روحی گریه کردم.وقتی اومد دید تعجب کرد اما یک کلام حرف نزد. این نادیده انگاشته شدن همیشگی.