من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی




رفتم تو کوچه. قدم میزدم. خیلی شب بود . باد میومد کوچه خلوت بود پرنده پر نمی زد. گربه خونه مون رو دیدم بالاخره غنیمت بود خواستم باهاش بازی کنم یه کم بستنی بهش دادم خورد . داشتم فکر میکردم کاش یکیو داشتم که لااقل بهش میگفتم چی تو خونه داره میگذره. دیدم تو جهان من همه مردن.








بعد  از یه مقدار جنگ و دعوا و داد بیداد و طلاق  و طلاق کشی مامان بابام ،لوسین خیلی احساس مسئولیت کرد و به من دستور داد با  بابا حرف بزن! 

هیچوقت تا حالا این همه عضو این خونواده نبود:)))))))


تف تو روی همه ی ما








خدایا ، اگه هستی ،  هوای خودمو که نداشتی ،  هوای خونواده امو داشته باش . نمی دونم تو مرامت چطوریه ، التماسه؟ التماس میکنم خب :)



+ کاش یه بزرگتری داشتم کمکم می کرد 












منو جلوی مامانم سرافکنده و سرخورده  کرد. 








دلم تنگ شده واسه حسی که ندارم و کسی که نیست. 


بهم میگه دوست دارم.  سکوت  میکنم. چندبار تکرار میکنه . منتظر پاسخ متقابله ، سکوت . ازم پرسید هیچی نمیگی؟   نتونستم . و این اتفاقیه که برام میوفته.








بابام رفته سفر بدون اینکه به کسی چیزی بگه. مهم هم نیس حتی زنگ هم نزدم.  عجیبه که منو برای سر یه میز غذا نخوردن بازخواست میکنه.








عوض شدم . فداکاری دیگه در نظرم معنی نداره. محبت رو معامله میکنم البته با محبت. احترام رو با احترام . ارزش رو با ارزش . کسی که برا  من هیچ کار نمیکنه براش هیچ کار نمیکنم! دیده شده اخیرا دیگه برای شخص لوسین غذا درست نمیکنم چون حس میکنم ارزش اون در نظر مادرم بیشتر از منه . چون خود لوسین هیچ لطفی به من نداره. از جایی تامین نمیشم که بخوام بخشش کنم و ذخایر الهیم ته کشیده. خودم تنهایی مجبورم خودم رو دوست داشته باشم و چیزی برای بقیه نمی مونه. روزها با پدرم تو خونه ام اما از اتاق بیرون نمیام. خیلی کار کنم ازش میپرسم چای میخوره یا نه. اونم خیلی کار کنه بهم میگه اگه خودت هم میخوری، و من هیچی نمیگم و چای هم نمیبرم چون نمیخوام کنارش چای بخورم. از خودم متنفرم. فقط تو دوره نوجوونیم انقد  از همه متنفر بودم.

چقد تنهام










از همه کندم . حتی  از لوسین . نه کسی برای من مهمه و نه من برای کسی مهمم. و این وسط بیشتر از اینکه دیگه کسی برام مهم نیست ناراحتم .به هیچ جا وصل نیستم. دیگه اون آدم سابق نیستم . حتی اگه به ندرت اون سه نفر سر یک میز ناهار بخورن من نمیشینم پیششون. دلم میخواد نباشم کلا.







من می دونم که به وضوح از اسفند گذشته  تا حالا  سگگگگ شدم








شاگرد سوپری که دوران  سهمیه بندی شیر ، شیر اضافه دم خونه ما می فرستاد  از همه بعدیا  مردتر بود.




میزنم  روی قلب و قبلا  اونجا پیامهایی بود که دوسش داشتم.








دیگه چقد؟ تا کی  گوش ال، مردیت  یا تیلو رو اجاره کنم دردای تکراری بگم؟ باید بزرگ شم دیگه. باید یاد بگیرم سکوت کنم تا بگذره








نتیجه تست امید به زندگی من ۸۳ از ۲۸۵فکر کنم. کم. سایت اکسیر

تست افسردگی ۶۶ از ۸۴، متوسط 










اونقدر از کمبود عاطفی رنج میبرم که محتاج اینم  که حتی کسی رو دوست داشته باشم. دارم خشک میشم...