من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی





میشه یک روز به گندی که تو به روحم  زدی فکر نکنم؟ نه ! نخوام هم  دیگران یادم میارن.









بابام تا چشمش به من میوفته خرناس  می کشه چون من زخم باز این خونه ام.  بقیه زخما بسته شدن.








چند روزه با مامان بابام حتی یه کلمه هم حرف نمیزنم.قبلش هم رابطه مزخرفی داشتم کلا از اول تابستون همینیم. کل روز رو تو اتاقم چون بابام بیکار تو خونه س . ازش ناراحتم حوصله ی ناز کردناش رو  ندارم  زندگیمون رو  بخاطر یه مرتیکه دیوث جهنم کرده . بعدش هم که مامانم ظهر میاد بدتر میچپم تو اتاق . حوصله اونم ندارم عصبیم میکنه دری وری های بی سند و مدرک  به علاوه توهمات  رو علیه بابام   به زور سر من فریاد میکنه . اونم  فقط من ، یه وقت  پسراش آب تو دلشون تکون نخوره . دیگه تلفن هاشو جواب نمیدم. به موبایلم  زنگ میزنه به خونه زنگ میزنه جواب نمیدم فقط اس ام اس چون چند شب پیش  پشت تلفن اونقد  داد و فریاد کرد که  اعصابم رو بهم ریخت همونجا تلفن رو قطع کردم و گوشی  رو  خاموش  کردم  و به لوسین گفتم بهش پیام بد ه که باطریم تموم شده. مهم نبود برام که باور کرد یا نه‌‌‌‌. در عرض پنج دقیقه بعد اون تلفن  لبم چندتا  تبخال و آفت زد . دندونای عقلم همزمان داره درمیاد دوتاش. اونقدر عصبی ام که تمام مدت روز که دهنم بسته س و با هیچ کس حرف نمیزنم دندونام رو روی هم فشار میدم و فکم درد گرفته. همه دردای بدنی گذشته ام برگشته .پوست صورتم داغون شده . خلاصه بگم هیچ وقت انقدر پیر نبودم .









یه زمانی هر روز صبح لوسین رو  میدیدم که  وسایلش رو یه گوشه چیده مثل مسافرا و کلیدش رو  گذاشته خونه، با نگاهش با همه چیز خدافظی کرده و آخر شب ، خسته و سرخورده دوباره برگشته تو  همین خراب شده. همه فهمیده بودن این آدم جایی نداره بره  پس اصلا  نگران نمیشدن و خیالشون  راحت.  حکایت منم همین شد. تو همین خونه یا زندونی  ذهن مریض افسرده بی اراده ی  خودمم یا زندونی راه  دور  . حکایت همه کسایی که دیگران می دونن اونا جایی ندارن برن همینه ، حکایت ما مردمی که نمی تونیم از این جهنم فرار کنیم همینه . واسه همینه  اونی که رو موشکها مرگ بر این و اون می نویسه ، اونی که  رو  منبر نماز جمعه زر زر میکنه و کلا  هیچکی از اون بالا تا پایین به  هیچ ورش نیست که مردم  دارن زیر بار مشکلات می زان.

یه موج گرونی جدید تو راهه. به همین سادگی .









صداش پشت تلفن اونقدر رو مخم بود که تبخال زدم.








باورم نمیشه  اون مرد هنوز میگه ما نباید برمی گشتیم.









بیدار بیدار بیدار...بی داد