من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی




امروز وقتی رفتم که چای دم کنم برا خودم و دیدم  طبق معمول که مهری همه چیو با هم قاطی میکنه و گوشش اصلا بدهکار هیچ اعتراضی نیست ، این بار هم معلوم نیس چای العطور رو با چی قاطی کرده و دیگه سر جاش نیست. و خسته شدم . از همه چی . از اینکه در این زندگی اختیار هیچ چیز رو ندارم . جوابش رو تصور کردم : اینجا خونه ی منه آشپزخونه ی منه . کاش طور دیگه ای زندگی کرده بودم  کاش از بچگی کار کرده بودم و حالا یه جای دور از خانواده زندگی میکردم. کاش یه زبانی توی دنیا مناسب بود برای اینکه به پدر و مادرت بگی دیگه سفر رفتن با تو خوشحالم نمیکنه.