شبایی که دنیا خیلی بی رحم تر از سابق بود و بیداری خیلی کشنده تر از معمول، انگشت شمار من قرص خورده بودم که بخوابم و زیر سیبیلی رد کنم. اون شب ولی جرات پناه بردن به خواب هم نداشتم. می ترسیدم از سایه ی واقعیت و بیداری که بیوفته رو خوابم. تو خوابم خو آدم دستش به هیچ جا بند نیست. برزخی بودم که نپرس.