من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

بچه بودم دوست داشتم پستچی بشم .با دوچرخه نامه ببرم برا آدما . فکر میکردم پستچی ها همش نامه ی دل های راه دور میارن ، نامه ی مهربونی و رفع دلتنگی ، نامه های دوست داشتن.  تو فیلمای  اون زمان آدما همش بینشون فاصله میوفتاد . مث همین حالا همش دلتنگ بودن، همش!  سرباز بودن میرفتن جنگ ، مادر بودن می رفتن دنبال نون درآوردن ، بچه بودن می رفتن مدرسه شبانه روزی . مام فکر میکردیم اینا ینی قشنگ ،ینی خوب . ولی این اسمش زندگی سگیه .

  موانع سر راه پستچی شدن ما زیاد بود . دختر بودم  . یه قانون نانوشته میگفت من نمی تونم دوچرخه سوار بشم مثل داداشام . داداشامم  با اینکه می تونستن دوچرخه سوار بشن  اما هیچکدوم پستچی نشدن  نامه های دلتنگی  رو برسونن دست آدما . بزرگ شدیم پستچی هم هست فت و فراوون ولی نامه های دلتنگی همیشه یه راه واسه نرسیدن پیدا میکنن. 


سر جدت امسالو  باهامون خوب تا کن. خسته ایم، آخ  اگه بدونی چقدر دلتنگیم

القصه ، پاییز اومده