من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

چند ماهه که بدنم خیلی ضعیف شده . گمونم از میانه ی آذر بعد از اقامت چند روزه ی چند مریض توی خونه. هر از گاهی با تب و بی حالی میوفتم و از چند ساعت تا دو سه روز طول میکشه و  دوباره  پا میشم. تقریبا مدتهاس بی خیال دکتر و دارو شدم.بعید میدونم دکتر برای این حالم کاری بکنه و احتمالا فقط دوندگیه . همیشه وقتی چشام سیاهی میرفت با خوردن یک وعده جگر برطرف میشد ولی چند ماهه جگر هم اثر نکرده و سیاهی سرجای خودش باقیه.آخر این ماه باید برای چکاپ کیست برم .شاید بهتره تا قبل از همه گیر شدن کورونا برم ؟ این همه دوا دکتر چه خبره؟ تو نیمه اول زندگیم به اندازه یه ادم هفتاد ساله دکتر رفتم .

 سالها زندگی کردن در محیطی دور از آدما باعث شده الان دوستی  نداشته باشم. شایدم من اضطراب اجتماعی دارم. 

 مهری اشک تو چشمای خواهرزاده اش رو چند وقتیه که می بینه و بهش گوشزد میکنه که میدونه که گریه کرده‌ . من گریه زیاد کردم. نمیگم کسی نفهمید ولی کسی به روم نیاورد که براش مهمه. وقتی چشمام اشکی بود ازم فرار کردن و از تو چشم تو چشم شدن باهام  طفره(؟)  رفتن .سکوت کردن.شاید احترام گذاشتن ولی من  دلم چیز دیگه ای میخواست.

 پدرم برام گل آورده بود. از توی باغچه چیده بود . من هیچوقت گل نگرفته بودم از کسی. اونقدر برام مهم بود که از گل عکس گرفتم. چون پدرم فهمیده بود که من غمگینم و براش تلاشی کرده بود. اونم البته هیچوقت به روم نیاورد که اشکامو دیده. دری وری زیاد گفتم ولی منظور خاصی نداشتم چون مغزم دیگه توان تحلیل خوبها و بدها نداره . وقتی به گذشته نگاه میکنم با جین شش ساله هیچ فرقی نکردم .همیشه همینقدر غمگین بودم. همیشه حس میکردم یه چیزی سر جاش نیست و من مثل بقیه نیستم . تمایل دارم همه چیزو  رها کنم .همدلی. هم صحبتی. اینا چیزاییه که ندارم.و  خواهر ! خواهر مهمترین چیزیه که ندارم. شاید اگه اونم داشتم مطمئن میشدم که دنیا هرچیزی بود بهم داد فقط تو زرد از آب در اومد .بگذریم ...من پاهامو از لحاف بیرون دادم  و  باز تب دارم .