من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

یه روز چند سال پیش مامان و بابام  سر گذاشتن لیوان روی مایکروفر هر چی از دهنشون در اومد بهم گفتن  اون روز از صبح توی آژانس تا شب موقع برگشت به خونه گریه کردم. یک صبح تا شب کامل . اون روز صبح مرد راننده ی آژانس به من گفت " بابا جان"  ! و من این محبتش رو بعد سالها فراموش نکردم. 


پ.ن: خیلی اسکول بودم که گریه کردم  باید خونشون رو تو شیشه میکردم.شما عبرت بگیرید.