من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

صبحی میخواستم بیام بگم شب خوبی  داشتم  با  لوسین اوقات خوبی گذروندم  ، اون یکی برادرم احوالم  رو  پرسید . چیزایی که برای خیلیهاتون بدیهیه . بدون استرس خوابیدم صبح با حس عجیب آرامش بیدار شدم  و کم کم لود شدم . یه چایی برای تیمسار ریختم  و رفتم توی اتاقش تا کنارش چایی بخورم . مکالمه با تیمسار در عرض پنج دقیقه همه اون حال خوب رو  تبدیل به زهر کرد  و  ریخت تو حلقم  و دارم با هق هق پست می ذارم اما آنقدرها هم حالم بد نیست نمی دونم چرا. حتی حال غمگین  شدن هم ندارم .