دلم میخواس زبان دیگری میشدم و به خانواده م هشدار میدادم بابت روزی که ممکنه نزدیک باشه . روزی که از راه برسن و با منظره ی ویران کننده ای روبه رو بشن . فقط به این دلیل که دلم نمیخواد تقصیر زهرمار بودن باقی زندگیشون رو بندازن گردن اتفاقی که من رقم بزنم . کاش به طریقی بهشون الهام میشد که یک سال دیگه برای من و برای اونها وعده ی خیلی دوریه وقتی که هر روز با مرگ در نبرد جدی هستم . اینها متاسفانه هیچ شبیه چس ناله های پارسال و پیرارسال نیست .