صبح که بیدار شدم همچنان حالم خوش نبود . مهری متوجه شد . برایش توضیح دادم . پرسید چیزی احتیاج دارم یا نه . گل گاوزبان خواستم .گفت پس این کلونازپام که روی اپن بود رو تو میخوری. گفتم نه همیشه . گفت همه ی اینها بخاطر او است نه ؟ گفتم نه ! بخاطر او ، بخاطر همه کس، بخاطر تو و تیمسار . بخاطر تمام فشارها .