من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی



صبح  بدی  نیست، هوا  خنک است  و میشود  از کمی افتاب چشم پوشی کرد.  تیمسار چند روزیست  دچار افسردگی  شده  ، قرص میخورد و دائم خواب  است  ولی  امروز  شانس با همه ی ما یار بود و اندکی  انرژی در من  وجود  داشت  تا از آن حال نجاتش دهم  و این شد  که الان  در تدارک  پیک نیک  رفتن با یک پیرمرد تنها و  زهوار در رفته تر از خودش است .  وقتی  چنین ظرفیتهایی اطرافتان  وجود  دارد چرا  از آن  استفاده نمیکنید  ؟ تو تنهایی  ، اون تنهاست ، خب  همدیگر  را از این  تنهایی نجات  بدهید .  میخواهم  بگویم  نمیدانم چه چیز یا چه کسی ( شاید حتی شما )   باعث ایجاد   اندک  انرژی  در من شده  بود ، اما بدانید  که  امروز حداقل  سه نفر را نجات  داد، من و آن دو پیرمرد را .  تا در ادامه ی روز چه پیش آید. آدمیزاد  وقتی تنهاست  با خودش گفت و گو میکند . فکرش  زیادی  نشخوار  میکند . چند  وقتی  دورم شلوغ تر بود  و  این مسئله را  بیشتر  حس کردم  .  اما راستش من تنهایی  را به حضور  آدمهای  دو رو  و  سمی  در  زندگی ام  ترجیح میدهم  . 

این  روزها  دارم  به داشتن  یک  دفتر  برنامه ریزی فکر میکنم  . کتابی هم  در این  زمینه  دارم میخوانم که فکر میکنم اگر چندتا کلیپ آموزشی در  یوتیوب نگاه میکردم  کارایی بیشتری  داشت. این کار قرار است  به من کمک کند . میتوانم با سرو سامان دادن به ذهن شلوغم،   لااقل تصمیم بگیرم چطور بمیرم؟ این به این معنا نیست  که حکما  میخواهم بمیرم ، منظورم  این  است با این  شلوغی حتی عرضه ی مردن  هم ندارم . به معنای  واقعی آن .