من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی


دلم نمیخواد اینا  رو  اینجا  بنویسم  ولی  جای  دیگه ای هم ندارم  پس  میتونید  فقط  پی نوشت رو بخونید . 

هشدار  ، ناله : 

طی چند ماه  گذشته دو نفری به من  گفتن  " برو "  که  اگه میگفتن یه لیست  از آدمایی بده  که ممکنه بهت بگن  برو ، اونا ته لیست  که نه، اصلا  تو لیستم نبودن . جزو  احتمالاتم  نبودن . چون  از یکیشون اونقدر  دور  ایستاده بودم  که فکر نمیکردم  اصلا  لازم باشه  برم  ، و به  یکیشون  اونقدر نزدیک  بودم   که فکر نمیکردم  بتونه بهم بگه برو .  بعد  از اون   بلد نیستم چطور  آدم سابق بشم.  بلد نیستم  چطور  محبت  بپذیرم چطور اعتماد   کنم   چطور  باور کنم .  سرد  شدم  یهو .  حس میکنم تو قفسه سینه ام  یه مشت  یخی  ریختن . دو دوتا  چهار تا میکنم  میبینم  آدمی نبوده تو زندگیم  که  یک بار ترکم نکرده باشه . حس میکنم  همه میرن ، مجازیا  حقیقیا . فدای سرم ولی  یه روز میرن  . یکی از اون  دو نفر  بابام بود .  خیلی ازم  عذرخواهی کرد بعدا. رفتارم عوض شد  ولی  چیزی  تو قفسه سینه ام  عوض نشد . خیلی با خودم گفتگو کردم .  که مریضه ، اعصابش خرابه ، که مجبور بود  که نمیخواست  اما نمیتونم درست بشم . بچه ام انگار. نمیتونم اثر رفتار این دو نفر رو پاک کنم .  کله ی صبح پا میشم  چایی  میخورم  چشام  تر میشه . 


پ.ن: جهت  تلطیف  فضا :

بدم  میاد بعد دوش گرفتن لباس قبلی رو بپوشم حتی اگه به فواصل کوتاه دوش بگیرم . از طرفی  یه سری دغدغه محیط زیستی پیدا کردم که دوس ندارم بی جهت از مواد شوینده استفاده کنم برای لباس ها. دوست هم ندارم با آب خالی  بشورمشون . خلاصه .