دلم نمیخواد اینا رو اینجا بنویسم ولی جای دیگه ای هم ندارم پس میتونید فقط پی نوشت رو بخونید .
هشدار ، ناله :
طی چند ماه گذشته دو نفری به من گفتن " برو " که اگه میگفتن یه لیست از آدمایی بده که ممکنه بهت بگن برو ، اونا ته لیست که نه، اصلا تو لیستم نبودن . جزو احتمالاتم نبودن . چون از یکیشون اونقدر دور ایستاده بودم که فکر نمیکردم اصلا لازم باشه برم ، و به یکیشون اونقدر نزدیک بودم که فکر نمیکردم بتونه بهم بگه برو . بعد از اون بلد نیستم چطور آدم سابق بشم. بلد نیستم چطور محبت بپذیرم چطور اعتماد کنم چطور باور کنم . سرد شدم یهو . حس میکنم تو قفسه سینه ام یه مشت یخی ریختن . دو دوتا چهار تا میکنم میبینم آدمی نبوده تو زندگیم که یک بار ترکم نکرده باشه . حس میکنم همه میرن ، مجازیا حقیقیا . فدای سرم ولی یه روز میرن . یکی از اون دو نفر بابام بود . خیلی ازم عذرخواهی کرد بعدا. رفتارم عوض شد ولی چیزی تو قفسه سینه ام عوض نشد . خیلی با خودم گفتگو کردم . که مریضه ، اعصابش خرابه ، که مجبور بود که نمیخواست اما نمیتونم درست بشم . بچه ام انگار. نمیتونم اثر رفتار این دو نفر رو پاک کنم . کله ی صبح پا میشم چایی میخورم چشام تر میشه .
پ.ن: جهت تلطیف فضا :
بدم میاد بعد دوش گرفتن لباس قبلی رو بپوشم حتی اگه به فواصل کوتاه دوش بگیرم . از طرفی یه سری دغدغه محیط زیستی پیدا کردم که دوس ندارم بی جهت از مواد شوینده استفاده کنم برای لباس ها. دوست هم ندارم با آب خالی بشورمشون . خلاصه .