من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

سرانجام بی خوابی




دیشب با مهری رفتیم بیرون........

برگشتنا عینکشو گم کرده بود نمیدونست کجاست.اون پشت فرمون و من دنبال عینک.......پیدا نشد ٬منم گریه کردم!!!!

واقعا گریه کردم! وعلتش هم  دقیقا معلوم نبود اما حالم خیلی بد بود و خودم هم تعجب کرده بودم چرا دارم اینکارو میکنم.........

فقط میدونستم از وقتی اومدیم بیرون چند بار مهری ناراحتم کرده و الکی الکی تنش ایجاد کرد........روی هم دیگه جمع شد و من همینطور کشکی و بی اراده گریه میکردم.

برای خودمم زیاد اتفاق نیوفتاده بود البته نذاشتم کسی بفهمه مهری هم نفهمید با اینکه من کنارش نشسته بودم........مثلا خیر سرم رفتم بیرون که خسته بشم وبخوابم.روزشم کلاس داشتم ولی بازم ظهر خوابم نبرد چشمام شده بود کاسه خون......

البته مهری خودش خیلی متوجه نمیشد داره اعصاب منو خورد میکنه.........


همیشه تحمل میکنم و برام خیلی مهم نیست کاراش اما دیشب انگار کنترلم دست خودم نبود......

وقتی میریم بیرون مهربانو طفلی خیلی به من میرسه (به زعم خودش)دائم میپرسه چیزی نمیخوای هرچی میخوای بخرم..........اما رفتارش کلافه ام میکنه........از وقتی وارد این شغلش شده یه کم بدرفتار شده.

دیشب خیلی کلافه بودم رسیدیم خونه دنبال گل گاوزبان میگشتم اما نمیخواستم از مهری بپرسم کجاست اصلا تحمل نداشتم واسه ندونستن جای گل گاوزبان هم بخواد اعصابم رو خراب کنه.........اخه مادرم یه جایی شبیه عطاری تو خونه داره!شلوغ پلوغه ضمن اینکه هیچ وقت سمت گل گاوزبان نرفته بودم چون فشارم میوفته...


خلاصه حتی از تیمسار هم پرسیدم اما از مادرم نه!

انقدر گشتم گشتم تا پیدا کردم حین گشتن هم گریه ام بند نمیومد! اما هیچ کس نفهمید......فقط از ساکت شدنم ٬دیشب فهمیدن حال وحوصله ندارم.

همیشه مادرم میگه عین عمه ات هستی بی صدا گریه میکنی......

بالاخره انقدر گشتم تا پیدا کردم و دم کردم و خوردم بعد هم صحیفه سجادیه رو بغل کردم !و بالاخره دیشب بعد ۲ روز و ۲ شب خوابیدم!

البته فشارم هم به محض خوردن پایین اومد اما برام مهم نبود فقط میخواستم که بخوابم......


ممنونم از پریناز بابت پیشنهادش



پ.ن: گاهی اختلالات هورمونی هم باعث این مشکلات میشه که باید به پزشک مراجعه کرد اما من حالش رو ندارم