من جین هستم

دیوانگی

من جین هستم

دیوانگی

زپلشک آید و خر زاید و مهمان عزیزم ز در آید



به صورت بسیار اتفاقی فهمیدم که فردا امتحان دارم نه پسون فردا!

بس که سربه سرم میذاره این زندگی کوفتی حواس ندارم که




تا سرحد مرگ میخوام که بمیرم، افسرده هم نیستم



مهمترین چیز اینه که العان  دیگه  اگه یه سوپرمن بیاد و  منو نجات بده، شهرو نجات بده و کلی دختر دیگه خوشگل(نگفتم دختر خوشگل دیگه که فکر نکنین من  خوشگلم) رو هم باچشم و دل پاک نجات بده  ومنو ببره ایالت آریزونا و بهم پیشنهاد ازدواج بده ،  من بازم  میخوام که بمیرمممم! اگه ممکن باشه.....




وقت هجوم هورمونها مصرف کافئین توصیه نمیشود



امروز اور دوز کردم

 در ۲ نوبت  با دو تا مرد خسسسته کاپوچینو و شکلات خوردم  و این واسه یه آدمی که مبتلا به کم خونی هست سنگینه!

احتمالا میدونین ینی چی!

ینی حرف زدن و گوش  دادن و گوش دادن  و گوش دادن و سعی کردن که درکشون کنی که آخر سر به این نتیجه برسی که زندگی  رسم گهیست!

خب

تیمسار که جنون وار از خونه بیرون زده بود بعد ۲۰ دقیقه برگشت و از این رو به اون رو .....! البته میدونم خودشو سرپا نگه داشته بود و  خواست که یه چیز خوشمزه بخوریم و اینطوری حرف زد و حرف زد و حرف زد تا ! و البته که حتما احتیاج داره به این حرف زدن. از عقایدش آدمها و ......

سر شب مرد جوانتر منزل اومد  اما نمیومد داخل!  و بعد تیمسار که ماه هاست با لوسین حرف نمیزنه گفت چند دقیقه اس دارید صداش میزنید نمیاد داخل نباید برید ببینید چه خبره و چی شده?

و ما گفتیم که گفته بند  کفشم  مشکل داره

اما من میدونستم  که دلش نیس بیاد تو اما دلیلش رو مطمئن نبودم رفتم بیرون دیدم نیست و رفتم بالا پشت بوم اونجا بود . سنگین و فلسفی و اندوهبار!

خواهر نشی. تو هیچ جای کره زمین!

هوا هم سگ.محلم نذاشت. رفتم پایین کاپوچینو ی نفرین شده رو درست کردم و با شکلات  و زیر انداز بردم  بالا.

طول کشید تا یخش باز شد. تا منو پذیرفت. حتی طول کشید تا روی زیر انداز بشینه و بعد از اون طول کشید تا  لیوانو برداره. بعدش حرف زدیم حرف زدیم و گوش دادم و گوش دادم و گوش دادم و ترغیبش کردم به حرف زدن بیشتر بعدش سردم شد و پتو آوردم اما من فقط با لوسین اون بالا سروکار نداشتم و بلکه باهاس نه نه باباش رو هم اون پایین راضی و آ رو م میکردم و مامانم که هی زنگ زد و هی پیامهای تهدید آمیز داد که الان تیمسار سکته میکنه و آتیش به پا نکنید.

اما مگه راجع به چی حرف زدیم?جهان بینی مون عقایدمون!  اختلاط کردیم ! یه کار نادر! حالا شاید هم کمی از اختلافات مهری و تیمسار مثال زدیم و اون کلی حرف داشت و مگه من چه کار میخوام بکنم جز دوست داشتن و درک کردن عزیزانم? چرا انقدر تحت فشارم میذارن? چرا? چرا وقتی برمیگردم باید ببینم  مهری و تیمسار جدا خوابیدن? چون ما بالای پشت بوم بودیم پدر ومادرمون باهم دعوا میکنن? ?


در نهایت چی ? 

اول گفتگو:

میگه آدما سعی نمیکنن دیگرانو بشناسن و درکشون کنن

میگم درسته اما از طرفی آدمها باید اجازه بدن دیگران اونارو بشناسن

میگه قضاوت.....

آخر گفتگو:

میگم باز هم از این کارا بکنیم بیایم این بالا با هم یه چیزی بخوریم حرفی بزنیم 

میگه همین الانشم پشیمونم 

چرا?

دوست ندارم دیگران درموردم بدونن!

پس چطور تو رو بشناسن و درکت کنن?????

 اینم حرفیه اما..،،،،،

........................................................................................................



در نهایت چی????

من کاری که از دستم برمیاد گوش دادنه اونو انجام میدم تا جایی که بتونم اما چرا به هم گوش نمیدیم? چرا حتی اونیکه این حرفا رو میزنه یکبار نخواسته به من گوش بده?


من کجای این ماجرام?

چرا  تیمسار ومهری رفاقت نمیکنن با  بچه شون? چرا ولش کردن? چر ا هیچ سعی نمیکنن بهش نزدیک شن?

واسه من سخته که لوسین میگه هیچ حسی به هیچکس نداره و.......

اما من چرا محکوم به اینم? چرا کسی که میگه هیچ حسی به من نداره  برای من مهمه و چرا من در بیشترین ثبات  این نوع زندگی هم که باشم ترجیح میدم توی تک تک  هواپیماهایی که سقوط میکنن باشم

بالای پشت بوم بودم هواپیماهای زیادی دیدم

واسه کی تو این خونه مهمه که من باید یه مقاله بدم و من امتحان دارم و خارج از همه اینها من خسته ام،  واسه کی?

 واسه کی مهمه که کاپوچینو برای من بده?






به درک که محاوره و نوشتارم قاطی شده به درک که عنوان ندارم



به درک  که از دیروز تا حالا سومین پستمه وقتی من تو خونه با تیمسار تنهام و تیمسار دپه و عوض اینکه پاشه بره دکتر و دیدن مادرش  و کارهاش رو انجام  بده ، با یه کتاب کیهانی کهکشانی کائناتی  زرد  پوسیده  به قیمت  ۱۷۰ ریال  ، به صورت برعکس  روی تختش خودشو به خواب زده و روی پیژامه کهنه اش که ازش متنفرم یه لکه آلبالویی هست و  یه آهنگ غمگین با صدای بلند پلی کرده که حالمو خراب میکنه  و بعد با همون پیژامه  به سمت در حمله ور میشه که انگار زلزله اومده و صدای ماشینش میاد که رفت ، رفت روی تپه مجاور و به عمق دره و آسمون زل زده و همه درها و کمدهای این خونه قیژ قیژ صدا میده و همه لامپهای حیاط شکسته و شل و سوخته هست و به جنازه پاییز تو خونه ما بی حرمتی شده  و کلی برگ قهوه ای مچاله چروکیده از باغچه هامان سرریز شده و میز و صندلی چوبی از ماه ها پیش توی باغچه مانده و  گلدان های آویز خشک وزرد دیوار حیاط  قیافه شان  زار است و سرما  حال گوجه های خوشه ای چیده نشده مان را گرفته و جنازه شان از خوشه آویزان است....................پاییز رفته و یخبندان است.به درک.




سرو میگو در سبد لباس چرکا

    


نمیدونم چطور مهری بانو جان رو توجیه کنم که میگو رو  پاک کن یا بده من پاک کنم !

 اون یارو جینگولک پشتش هست?

نخاعه ?روده س ?چیه?? اونو  معمولا دودر میکنه یا یادش میره......!!!!

حالا امروز مهمون داشتیم منم وقتی میگو رو ریخته بودم و چندتا هم خورده بودم یادم افتاد اینارو پاک نکرده! حالا  دلم برنمیداشت باقیشو بخورم  مهری جان هم هی میگفت غذاتو تموم کن دیگه! منم به این مهمونای بیچاره نگاه میکردم که چجوری میخوردن......

من خیلی زحمت کشیدم ایشونو راضی کردم سفره کثیف رو تو سبد  لباس چرکا نندازن....



به همین سوی چراغ!!!!



صدا بزن منو چیزی بهم بگو با اینکه این سکوت شنیدنی تره.....



من ،

تیمسار،

و اشتباهاتمون که بین ماست ......

اشتباهات من که بین من و تمام دنیاست.

نه اون پدر کاملی بود نه من فرزند کاملی. 


هر دومون پشیمونیم ......اما انگار گذشت!

 


پ.ن : 

بی خوابم . ازون شباست که خرابم. 

بی  هیچ دلیل موجه.

فقط چون  ابی میخونه. فقط چونکه جمعه ست . 

باید برای یکی نامه بنویسم  

بنویسم ملالی نیست ........ جز  غم  دوری شما!



صبح یه روز طلایی دیگه ات بخیر جین!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پست رمز دار

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دست پا چلفتی تر ازمن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلم میخواد پرحرفی کنم



راستش من انتظار مردن از هر کسی داشتم الا آقای  محمدعلی  اینانلو !! واقعا حیف وصد حیف!  هیکل ٬ صدا ٬ روحیه  بیست!

جوونیاش چی بوده!

خیلی خدمت کرد خیلی دل مردم رو شاد کرد روحش شاد واقعا.


بعدش بعضیا  برام خیلی جالبه زندگی خصوصیشون رو تو بوق و کرنا میکنن و بعد میگن به حریم زندگی خصوصیمون تجاوز شد[با دهن کجی بخوانید]

خب برادر من خواهر من  نکن!

اگه اون عکسا حریم خصوصیتونه اگه  زندگی شخصیتونه  تو آلبوم خانوادگیتون نگه داری کنید....

با تچکر

جین ۵ ساله از تگزاس






اه  مرده شور این پایان نامه دادن رو ببرن آخه پایان نامه دیگه چی بود خدا؟

اضطراب دارم.امیدوارم کارم بیخ پیدا نکنه.

خداااا دلم میخواد این چندسال رو اسکیپ کنم

آخه چرا من انقدر مشکلاتم رو تو خودم میریزم  که اینطور موقع ها گیر کنم؟

مسئولیت بار است بر دوش آدم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خاااک تو سر کی?



تو زمونه ای که مردم دنیا با جا گذاشتن کفشاشون جای خودشون یا با نواختن پیانو توی خیابون یا با تظاهرات سکوت و چسب زدن به دهان و گرفتن پلاکارد  و..... اعتراض خودشون رو اعلام میکنن بعضیا ......عین.....،،گه میزنن به مملکت



سودان کجا س بابا? اخراجمون کرد!

وااای و واااای از این جماعت جوگیر

یه خوبی داره اونم جمع شدن دست وپای حج و ریختن پول تو خیک حکومت خونخوار عربستان

هوای دلتنگیست




دلم تنگه....

تنگ جایی یا کسی یا یه حسی....یا حتی دورانی...

تنگ روزایی که نمیدونستم اضطراب چیه ترس چیه ?تنگ روزایی که نمیدونستم درد چیه. البتهاز اول بچگیم هم درد داشتم

دلم تنگ یه خواب راحته بدون دری وری دیدن بدون خواب دیدن مث بچگیام سرمو بذارم و برم

دلم میخواد خدا بیاد پایین بغلم کنه

 دلم تنگ یه آغوش بی منته

چه سخته دلتنگی....