عوض شدم آره !
یه زمانی خوب حرف میزدم .....
نوشتنمم خوب بود.......گهگاهی شاعر هم میشدم ٬ نقاشی هم میکردم.......
اما خب خشکید چه میشه کرد؟
نقاشی دیگه برام مهم نیس حال خراب با این چیزا خوب نمیشه !
این ی آدم جدیده که معتقده نقاشی دساتو رنگی میکنه و سینه اتو به خس خس میندازه.........
آدمیزاد از جای دیگه حالش خوش میشه .......
چاره ی کار ٬ گاهی فقط رفتنه .........
اونم بی چمدون بی خداحافظی ٬ مث فرار کردن........
بذار راحت تر بگم ؛باس بزنی به چاک وگرنه کارت ساخته س!!!!!!!
بعدا نبشت:
از خودم میترسم.اینجا٬ این وبلاگ درون منه و انگاری وضعیتش مشخصه اما من اون بیرون این نیستم! کسی متوجه نمیشه من مشکلی داشته باشم و این خیلی بده که ظاهر و باطن آدم انقدر تفاوت داشته باشه چیز جالبی نیست آدم اینهمه تو خودش ریخته باشه!
میون اون همه اضطراب ٬ درحالیکه میخواستم با موبایل با مهربانو حرف بزنم ٬ از دهنم در رفت و جلوی برفی گفتم: خدایا به من یه آرامشی عطا کن......
پرسید : مگه نداری؟!