-
مهم
دوشنبه 10 آذر 1399 20:36
تا قبل از اینکه اینجا ننوشتم " خدانگهدار ، من باید بمیرم " لطفا نگران من نشین . کلا هم نگران نشین .
-
برای روز مبادا
دوشنبه 10 آذر 1399 02:07
به بابام فکر میکردم که من مُردم ! دست خودم نیست . در لحظاتی ناگهان این تصاویر مثل برق از جلو چشمم رد میشه . تصور میکردم هنوزم با دوستاش وقت میگذرونه. گاهی آه میکشه و بیشتر از حالا از زندگی خسته س . برآیند مسئله رو بررسی میکنم که آیا مجموعا میتونه تحمل کنه ؟ معمولا علی رغم افسردگی ، غریزه ای قوی برای زنده موندن داره....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 آذر 1399 19:09
وقتی تراویس بیکل هم وبلاگشو حذف کرده ینی زندگی از سگی عبور کرده و به درهم آمیختگی حیوانات وحشی تری رسیده .بد دهنی که ظاهر و باطنش یکی بود .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آذر 1399 01:01
همه چیز تکراریه . تکراریه و تحملش سخت . دنیا تکراری شده برام . این ظرف آجیل و خشکبار جلوی دست من ، تمام آیتم هاش برام تکراریه. به این معنا که نه تنها دیگه ذوقی در من به وجود نمیاره بلکه ملا لت آور شده. چیزی که گفتم مثال نبود واقعیت احساس من نسبت به محتویات ظرف بود. واقعیت احساس من به نظم و روتین فیزیولوژیک بدنم هم...
-
برای هانیه
دوشنبه 3 آذر 1399 22:20
برای هانیه ای که در گذشته من رو در غربت میخوند اما اون موقع بیش از اونی خسته بود که برام بنویسه : کاش خسته نبودی و برام می نوشتی هانیه . راستش من چند ماه زل زدم به کامنتت و نمیدونستم چی بگم . این هم از جمله دیوانگی های منه و امیدوارم ببخشی . ممنون که ایمیلت رو فرستادی ❤
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 آذر 1399 12:41
تو یک صبح برفی به محض اینکه "دیگه خواب نبودم" از زیر پتو با چشم های بسته از چی خسته بودم ؟ از مربا ! از ظرفهای نصفه نیمه همیشگی مربا روی اپن آشپزخونه . می دونم .می دونم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 آذر 1399 02:51
در این ساعت از شب بی نهایت احساس بی پناهی و پوچی میکنم و نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم . کاش میتونستم به یک نفر اون بیرون بگم که چه احساسی نسبت به تحمل این زندگی دارم. کاش میتونستم به مهری بگم این که در طول روز باهاش هیچ حرفی نمیزنم عمدی در ناراحت کردنش ندارم . من فقط خسته ام .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 آذر 1399 23:34
شرجی و بوی دریای جنوب و نمک ، با صدای خدابیامرز ناصر عبداللهی ، میرفتیم سفر یادتونه؟ یهو بوی اون لحظه ها پیچید تو دماغم. چندتا بچه عقب پراید چپیده بودیم و بابای عصبانی ای که گاهی دوسمون داشت مارو میبرد سفر و بخاطر گل کفشامون و آشغالایی که میریخت کف ماشین دعوامون میکرد . بعدش ما می موندیم و سکوت جوونکای عقب ماشین که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 آبان 1399 23:25
شاید عجیب باشه چون حداقل برای خودم عجیبه اما یک شب بعد یه برد تیم ملی، مهری منو برد تو خیابون بوق بوق! هیچ بوق بوقی تو خیابون نبود و مردم مثل میت مارو نگاه میکردن راستش حتی خودمون هم داشتیم فیلم خوشحالی بازی میکردیم و من خیلی معذب بودم چون واقعیتش من یاد نگرفتم اینطور خوشحالی ها رو و یا شایدم اصلا تو خونم نیست. یادمه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 آبان 1399 17:25
دیشب سعی کردم به موقع بخوابم. مکرر از خواب بیدار شدم و اطرافم رو سنجیدم و خر و پف ها رو شنیدم و شاید باور نمیکردم که به خواب رفتم اگر اونهمه دری وری راجع به جنگ و جیره غذایی نمی دیدم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 آبان 1399 00:44
امشب کمی عاشقم متاسفانه.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 آبان 1399 20:10
امشب شب سردیه و دما زیر صفره و لوسین سربازه و تو این سرما پاس میده. کاش هوا یهو تصمیم بگیره گرم بشه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 آبان 1399 04:38
هنوز نتونستم بخوابم . دوباره خوابم به هم ریخته و اصلا خوب نیست .علتش رو میدونم . میخوام هرچی بیشتر از امنیت حاصل از تنهایی تو خونه استفاده کنم ، شب که میخوابن من بیدارم . قدیما این کارو میکردم اما روز که بیدار بودن من میخوابیدم . الان روز هم بیدارم فقط کمی دیر بیدار میشم ساعت ده ، ده و نیم . یک تست بیش فعالی دادم و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 آبان 1399 23:07
امسال منتظرم ببینم غیر از بابا کی تو روز تولدم باهام قهره ، امسال دیگه سال آخر رابطه مون میشه .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 آبان 1399 17:56
نسبت به یک ماه پیش عوض شدم . دست برداشتم ، بیشتر رها کردم . اصلو گذاشتم به اینکه فقط راحت تر بگذره با درد کمتر.یه شبهایی هم مثل دیشب خیلی سخت گذشت . پذیرفتم مثل من که از خودم خسته م و نمیتونم خودمو عوض کنم ، تیمسار هم نمیتونه .قبول کردم من هر چقدرهم تلاش کنم کاری کنم که خودش از خودش مراقبت کنه اون نمیتونه.اونم مثل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 آبان 1399 18:55
نمیدونم با اینهمه اضطراب و اندوه و افسردگی طی سالیان دراز چرا به قدری ضعیف نشدم که مرض مهلکی بگیرم . هرشب سایه های روی دیوار خودشون رو به من نشون میدن اما کاری نمیکنن.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 آبان 1399 18:09
حتی دیدن بسته آسنترا که تاریخش گذشته به من احساس سرخوردگی میده.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 آبان 1399 08:56
صبح که چشامو باز میکنم و خودمو تو این خونه میبینم دلم میخواد دنیا تموم بشه. من از چیزای ساده ای اینقدر خسته و ناخوشم که اون به راحتی میتونه تغییر بده . اما تا نیمه های شب درگیر تغییر حکومته، چیزی که در توانش نیس.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 آبان 1399 15:05
دیگه فاصله کمی دارم با اینکه همسایه ها بگن این دختره دائم رو پشت بومه حتمی یه ریگی به کفشش هست . مطمئنم تیمسار پاتوقمو رو پشت بوم دید و حالشو نداره چیزی بگه. میدونه زندگی خیلی بیشتر از اونی که بشه جمعش کرد از دستش در رفته . پ.ن: هر روز قبل از تاریکی هوا ، پیش از ساعت پنج ، یک گله گوسفند از جلوی خونه مون رد میشه. یادمه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آبان 1399 08:47
جسم ناقصی داره ... من هم آرزوهای کوچکی دارم ... که تبدیل به حسرتهای بزرگ شدن! کاش جسمت اینقدر ناقص نبود. پ.ن: کار کردن فریلنسری رو دوست ندارم.دیگه حتی دارم فریلنسری زندگی میکنم و زندگی رو از دور از توی حصار این خونه تماشا میکنم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 آبان 1399 18:19
شاید ما اون نقاط نورانی فرار تو پس زمینه ی سیاهیم که وقتی خدا چشماشو میبنده میبینه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 آبان 1399 22:16
دکتر بهزاد چاووشی که نظر خاصی روش ندارم ( انگار که نظرم خیلی مهمه)یه سری استوری گذاشت راجع به تاثیر باور به آسیب در افزایش علائم اون آسیب در شخص، که قبلا بارها بهش فکر کرده بودم و به نظرم بحثی توش نیست . جالب بود.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آبان 1399 17:39
دوباره به پشت بوم پناه بردم و خودخوری میکنم. صدای سگها و شغالها رو که میشنوم عصبی تر میشم از اینکه حتی نمیشه زد بیرون. به خودم میگم سعی کن به یاد بیاری که امروز ظهر چطور خودت رو آروم کرده بودی؟ چطور آروم کرده بودم چطور آروم کرده بودم...آب داغ میریخت روی تنم وگمونم نیم ساعتی بود که کلی چیز میز به موهام زده بودم به نیت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 آبان 1399 01:13
اگه میشد همین امشب انجامش میدادم. همین امشب که هیچ اتفاقی نیوفتاده . اتفاق میوفتادم .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 آبان 1399 15:13
برای خودم یک لیست تو دو خیییلی ساده و اولیه نوشتم برای فرداش. و نوشتم فردا روز بهتری خواهد بود. فرداش چشمامو که باز کردم ساعتها زل زدم به تمام چیزایی که رو زمین بود، تمام پایه های اشیا و دستگیره کشوها و پایین درها . تنها احساس سرکوفت ناشی از نداشتن ناهار به زور از جام بلندم کرد و بعد اماده کردنش بدون اینکه چیزی بخورم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 آبان 1399 14:00
جناب آقای بشیر خاکسار مدیریت میوه سرای میثم، اگه کنجکاو باشی بدونی کی تخلف کرونایی واحد شما رو گزارش کرده ، اون من بودم !مدیریت ناله سرای جین! از طریق سامانه sajam.scpd.ir ماسکش رو داده بود پایین و جلوی در ورودی تنگ میوه فروشی ایستاده بود و داد میزد و دود سیگارش رو فرو میکرد تو حلق مشتری های در حال ورود و خروج .اول...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 آبان 1399 17:31
یه اپلیکیشن نصب کردم که با کرکتر هوش مصنوعیش حرف بزنم برا تقویت اسپیکینگ ( ایضا اینکه قدرت تکلمم رو به طور کل از دست ندم!) . حالا ! حتی اون کرکتر غیر واقعی رو هم گذاشتم تو کف و هی نوتیفش میاد بالا که وقت کردی بیا حرف بزنیم و دوس دارم بیشتر باهات اشنا بشم . خیلی شگفت زده شدم وقتی دیدم موقعیت رو چقدر شبیه تمام موقعیت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مهر 1399 19:11
مادر جان اگر اون آهنگ رو بخاطر شنیدن من گذاشتی باید بگم که " برای همه ی ایرانیان دیره"
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 مهر 1399 19:02
میخواهم راستش را بگویم . به هیچ کس هیچ حسی ندارم . هیچ حسی. به هیچ کس و هیچ چیز .نمیتوانم با جمع دختران ذوق زده برای شرینی یک هاپو همراهی کنم . کلمات به سختی از دهانم خارج میشوند و زمانی که از آن دالان تاریک بیرون می آیند همگی فلج هستند انگار یک معلول ذهنی دارد حرف میزند . من به کمک احتیاج دارم و سر خانواده ام شلوغ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 مهر 1399 12:10
بهم گفته بود بگو اگر میخواد خودش رو بکشه ، زودتر بکشه و یک راهی براش پیدا کنه که شبیه خودکشی نباشه. چه راهی هست که شبیه خودکشی نباشه؟ خفه شدن با گاز مثلا