-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 بهمن 1399 01:13
لمس شدم . یا اینکه حالا حالاها قرار نیست جراحت تازه ای بردارم . زخم های قدیم هستن که عمق پیدا میکنن ولی من دردی حس نمیکنم فقط ممکنه از شدت خونریزی سرگیجه بگیرم و نفهمم علت چیست . این معنای دسترسی نداشتن به احساسات خود است .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 بهمن 1399 06:19
شب سختی بود . به خودم گفتم : +قوی باش! - چرا؟
-
آنها
چهارشنبه 22 بهمن 1399 19:33
آزااااد و رها ، هستند !
-
باید زودی یک ریمل بخرم
سهشنبه 21 بهمن 1399 08:32
مجموعه ی کابوسهای جزئی نام سریالیست که شب ها در خواب می بینم . جزئی ترین و بی اهمیت ترین نگرانی های عمق وجودم چاشنی اضطراب این خوابهاست . مثلا چی؟ مثلا اینکه موقعیت مهمی در زندگی من در حال اتفاق است . ریمل من تمام شده و به همسر برادرم که با ریمل بسیار زیبا می شود با حرص و شوخی، برای بار هزارم می گویم : باز تو داری...
-
معذرت میخوام
سهشنبه 21 بهمن 1399 00:48
یکی از آرزوهای ساده ی مهری لم دادن در وان شیر است . واقعا ساده است ، خوب فکرش رو بکنید... فقط یک وان میخواهد (که هر طور فکر میکنم انقدر لوکس نیست که در خانه های ما موجود نباشد.) و به اندازه ی مصرف یک هفته ی تیمسار ، شیر ! وقتی آرزوی به این سادگی مادرم را نمیتوانم برآورده کنم زندگی به درد نمیخورد . وقتی در جواب قربان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 بهمن 1399 09:19
دیروز جنگیدم . امروز هم صبح آرامیست . در این لحظه راضی ام که حرمت ها را نشکستم . شاید دارم ری میکنم ، شاید هم نه، چون فردا روز دیگریست و من هر لحظه آدم دیگری . جهان من ناپایدار است .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 بهمن 1399 11:05
آدم های خودخواه فکر میکنند به همین سادگیست اما جدال هر روز صبح من نشان میدهد به همین سادگی نیست . لااقل نه برای من . هر روز صبح با حال بدتر از صبح های گذشته بیدار میشوم و خودم را گول میزنم که برای هیچ است . امروز تصمیم گرفتم امروز صبح را بجنگم و سختی بیرون رفتن از این بیابان را به جان بخرم اما از نیمه ی راه برگشتم....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 بهمن 1399 12:29
همیشه سعی میکردم پدرم رو توجیه کنم که باید امیدوار بود تا کمکش کرده باشم با افسردگی ذاتی اش مقابله کند و هم او و هم ما زندگی راحت تری داشته باشیم اما برای بار اول احساس حقیقی ام رو به او گفتم . در مقابل توصیه دستوری اش برای داشتن حس زندگی ، به او گفتم زندگی به درد نمیخورد و اتاق رو ترک کردم . وا دادم . حتی امیداورم...
-
خاطرات هاشمی رفسنجانی _ سد لتیان
پنجشنبه 16 بهمن 1399 12:15
صبح که بیدار شدم همچنان حالم خوش نبود . مهری متوجه شد . برایش توضیح دادم . پرسید چیزی احتیاج دارم یا نه . گل گاوزبان خواستم .گفت پس این کلونازپام که روی اپن بود رو تو میخوری. گفتم نه همیشه . گفت همه ی اینها بخاطر او است نه ؟ گفتم نه ! بخاطر او ، بخاطر همه کس، بخاطر تو و تیمسار . بخاطر تمام فشارها .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 بهمن 1399 00:39
نصف شبی مضطربم و گریه میکنم و احتیاج به آرامبخش یا قرص خواب دارم. همینقدر متزلزل و بی ثبات
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 بهمن 1399 17:41
اگر در قبایل آدمخوارها هم روزی به تکریم زن و دختر و انسان و غیره اختصاص داشته باشه بنده فعلا غنیمت میدونم و به خودم میگیرم . پس مبارک . برای خودم یواشکی یک شال گربه ای خریدم . الان هم دیدم علی انصاریان فوت کرد خیلی حالم گرفته شد . طرفدارش نبودم اصلا نمیشناسم اینها رو ، ولی جدای از انسانیت، چون مردم ناراحت میشن منم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 بهمن 1399 23:39
خوبم .یعنی حس میکنم از این بدتر نمیشم . پس یعنی خوبم . شاید فردا تتمه ی ماجرا رو هم گذاشتم پشت در . چیز زیادی هم نیست .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 بهمن 1399 10:04
اجازه بدهید حداقل این قسمتش را منتشر کنم که نکند خدا راستی راستی با من مشکل شخصی دارد؟ که این آدمهای عجیب غریب را همش تو ی کاسه ی من می گذارد ؟ واقعا؟ واقعا خدا نشسته از مغزش کار می کشد که امروز چطور یا به وسیله ی چه کسی این آدم را ناامید کنم؟ مطمئنم این بار قبلش معجون پسته و شیر موزعسلی چیزی زده بود . کارش حرف نداشت....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 بهمن 1399 21:27
دم _ دل شکستگی _ بازدم دم _ دل شکستگی _ بازدم دم _ دل شکستگی _ بازدم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 بهمن 1399 15:24
خیلی دلگیر و خسته ام . خسته ام . حتی برای دلگیر بودن خسته ام .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 بهمن 1399 23:30
فقط خدای مومنان ( و نه خدای ما )میدونه از دیروز تا حالا چند برگ پست چرکنویس کردم . دهانم باز نمیشه و دلم میخواد به احترام خودم سکوت کنم اما من اینجا رو ساختم چون یک جایی داشته باشم تا حرف بزنم .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 بهمن 1399 03:18
فکم رو قفل کردم مبادا حرفی از دهنم بیرون بیاد و زل زدم به سقف . خودمو وقایع و آدما رو تماشا میکنم . چقدر شبیه ایستگاه اتوبوسی ام که هر کس میاد میشینه و اتوبوسش که اومد سوار میشه و میره .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 بهمن 1399 17:40
کنترلم افتاده دست یکی دیگه و متوجه وقایع اطرافم نیستم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 دی 1399 01:18
" اشتیاق و هیجان برادرزاده ام برای دیدنم ."
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 دی 1399 21:53
عنوان : مرگ تدریجی یا یک برنامه ی مدون برای خودکشی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 دی 1399 00:10
نوشته خودکشی چیزی رو درست نمیکنه ! ... مثلا مشکل یکی فقر زیاد و رنج گرسنگی و محرومیته ، وقتی بمیره همچنان گشنه س ؟ کارتون خوابه ، اگه بمیره هنوزم کارتون خوابه؟ من اینا رو تو تخیلی ترین داستان های مذهبی هم نشنیدم . مثال بود دیگه . از بی دقتی ادما تو حرف زدن عصبی میشم . خودکشی یقینا مشکلات فعلی شما رو از بیخ پاک میکنه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 دی 1399 13:47
فلان نویسنده ی بزرگ میگه بدبختی ادمو بی رحم میکنه . الانم اگه این دوتا بمیرن من لااقل با خیال راحت میتونم بمیرم .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 دی 1399 22:03
از عزیز الدین نسفی بخونید درباره جهان های موازی. کرک و پرتون بریزه. کشف الحقایق ، مقصد الاقصی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 دی 1399 18:19
عاشق صدای برادر زاده ام هستم . عاشق انرژیش عاشق دنیایی که توش زندگی میکنه . طفلک . اونم یه روزی بزرگ میشه و وارد این دنیای گند میشه .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 دی 1399 20:10
یکی نشسته رو خرخره ام و میگه زنده یا مرده ، تو با من میای
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 دی 1399 10:44
خیلی زور زدم جور دیگه ای وانمود کنم . به یکی زنگ زدم و لودگی درآوردم و خندیدم . تلفن رو قطع کردم و بلافاصله گریه کردم .
-
دروغ
پنجشنبه 18 دی 1399 07:39
خب خب خب ، امروز در این تاریخ روز دروغ گفتنه . دروغای بزرگ بی هیچ شرمی .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 دی 1399 14:16
یادم نمیاد آخرین بار کی با هم سر یه میز نشستیم غذا خوردیم. از یه طرف خوب هم هست سر این باهام کل کل نمیکنن.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 دی 1399 03:05
سه احتمال که برای آینده ی خودم متصورم . ۱) در ایران می مونم ، تا حداکثر ده سال آینده سوساید میکنم. ۲) مهاجرت می کنم و به زندگیم ادامه میدم . ۳) مهاجرت می کنم و بازم سوساید می کنم . تو این لحظه ۳ به طرز عجیبی از همه محتمل تره
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 دی 1399 00:44
۱) صفحه ای هست به نام "ضایعاتچی " در اینستگرم که کار جالبی میکنه. تا جایی که اطلاع دارم عکس چیزهایی که به دردتون نمیخوره و میخواید واگذار کنید برای پیج میفرستین . یک قیمت پایه حداقلی میذارن که نمیدونم شما تعیین میکنید یا مدیریت صفحه . افرادی که مایل هستن اون کالا رو داشته باشن با قیمتی بالاتر از قیمت پایه...