-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 فروردین 1400 01:01
حالم هیچ خوش نیست . روی دست خودم موندم و گنگ و گیج و پوچم و دستم به هیچ جا بند نیست . من فقط دلواپس وحشت مادرم هستم در اون لحظه که منو ببینه در حالیکه از اون میله تاب میخورم و اون لحظه هیچوقت براش تموم نشه . یه عزیزی میگفت بعضیا تو وبلاگاشون ناله میکنن و حرف آموزنده ندارن. راستش من نمیدونم شما چند درصد زندگیتون حالتون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 فروردین 1400 11:49
این روزا که زندگی زیبای اهالی جهان رو از دریچه ی اینستگرم میبینم( خواه ناخواه میبینم دیگه تمام نیازهای من از پیجهای اینستگرام برطرف میشه ) و غبطه میخورم یهو بلند میشم که دور و برم رو مرتب کنم طوری رفتار میکنم انگار رفاه و امنیت تو کشوها و کمدها قایم شده و چون شلوغه نمیتونه بیرون بیاد ولی هربار تلاشم بی فایده س .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 فروردین 1400 17:45
ولی نکنین این کارو خداوکیلی . آدم هر چی هم بگه جهندم ! من که دلم براش تنگ نمیشه ، ته تهش باز دلش می سوزه . رفت و آمد نکنید تو زندگی آدما وقتی آدمش نیستین . وقتی یه جوری میخواین برین که آدم فکر کنه اون بودنه توهم بوده . آدم فکر میکنه تمام این مدت چشمشو دوخته بود به نور یک ستاره ی مرده . حالا باز خودتون میدونین .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 فروردین 1400 22:10
در کنار هر زیبایی ، یک زشتیِ تخم سگِ نجاست گونه ای ( معذرت میخوام خواستم کاملا قابل درک باشه) وجود داره که نمیذاره هیچ زیبایی ای به چشمم بیاد . طبیعت نسبتا زیبایی اینجا وجود داره اما فقر و ثروت خیلی ناجور و آزاردهنده کنار هم قرار گرفتن . ویلاهای زیبا که ویوی منازل ما فقیر فقرا رو گرفتن و بهمون پشت کردن و سهم ما شده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 فروردین 1400 15:21
صبح بدی نیست، هوا خنک است و میشود از کمی افتاب چشم پوشی کرد. تیمسار چند روزیست دچار افسردگی شده ، قرص میخورد و دائم خواب است ولی امروز شانس با همه ی ما یار بود و اندکی انرژی در من وجود داشت تا از آن حال نجاتش دهم و این شد که الان در تدارک پیک نیک رفتن با یک پیرمرد تنها و زهوار در رفته تر از خودش است . وقتی چنین...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 فروردین 1400 22:20
جوجه ی طلایی من رفت و از صبح خیلی تلاش کردم با فرکانس افسردگی بعد از بدرقه مسافران و قهر همیشگی آن زن و مرد هم گام نشوم ولی انگار در ساعات پایانی شب ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 فروردین 1400 02:03
میخواستم تو کالندر گوشیم چیزی ثبت کنم .بعد چشمم افتاد به اسمت و واقعا به زبونم اومد که د آخه الاغ! من تولدتو پین کرده بودم تو تقویمم یابو !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 فروردین 1400 18:31
نمیگم تو سال جدید ، که اینا همه قرارداده ، ولی چند ماهیه با مقاومتهای خودم رو به رو شدم و زودتر از سابق موفق به شکست مقاومت های بیخودم میشم. سریع تر واکنش میدم سریع تر واکنشم رو اصلاح میکنم . شاید عجیب باشه اما من حتی پیام ها رو دیر جواب میدم نمیدونم این ترس از کجا میاد اما دارم سعی میکنم برطرفش کنم به هر حال خوبیت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 فروردین 1400 01:57
یه وقتایی آدم ناراحته ، نمی دونه از چی . الان نمیدونم از چی ، ولی مطمئنم از چیزای کوچک و بی اهمیت ناراحتم . مثلا از تو . که هم کوچکی هم بی اهمیت اما سایه ی حضورت در ذهنم ، مثل یک مگس کوچک و بی اهمیت آزارم میده .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 فروردین 1400 23:38
ابدا گمان نکنید که خالی از ناله بودم . فقط چرکنویس کردم .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اسفند 1399 14:06
سال نو شد . امیدوارم امسال واقعا نو شده باشه . تو این سال جدید هر خدایی قوی تر باشه من طرف اونم . امسال هیچ آدمی از نوع دیوث، بدجنس ، بی شعور ، احمق یا خودخواه و بی تربیت رو تحت عنوان دوست ، رفیق ، خواهر برادر ، فک فامیل و پارتنر سر راهم قرار نده [ چون دوست دارم خودم یکه تاز این عرصه ها باشم :) ] که امسال رو سال...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اسفند 1399 00:37
برای اولین بار در عمرم مزاحم تلفنی دارم و به لطف بعضی ها اونقدر به همه ی دنیا بی اعتماد شدم که حتی به اینکه نزدیکترین دوستانم شماره ام را در اختیار دیگران قرار داده باشند فکر میکنم . به این احتمال که نزدیکترین دوستانم ، دوست من نیستند ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اسفند 1399 09:54
رو تخت دراز کشیدم ، بعدش اشک ریختم . اشک ریختن با گریه کردن فرق داره . به خودم گفتم الان تو پی ام اس هستی ، برای همین حالت بده . بر خلاف سابق افاقه نکرد. اومدن صدام زدن برای آتش بازی اما هیچی نشنیدم . خوابیدم و خوابش رو دیدم که از در اومد تو ، بازم گولمون زده بود و زنده بود . نمرده بود . پیراهن سفید پوشیده بود و مثل...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اسفند 1399 22:53
جوجه ی طلایی من به دیدنم آمده و حق با عمه س ( زیباترین و عاقلانه ترین ترجمه کودکانه از عبارت ارواح عمه ت) .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اسفند 1399 14:05
هوا سرد و تاریک است ، برق قطع شده و فن استوک جاپنی خانه ی تاریک تیمسار بیکار شده . لازم است تکرار کنم هوا سرد است؟ پاپوش های پشمی ام دوباره مشغول به کار شده اند . تنها پشت میز ناهارخوری در تاریکی نشسته ام و فخ فخی میکنم که نمیدانم از سر چیست؟ تمام شب خواب مزخرف خودش و فک و فامیلش را دیدن یا سرما خوردن یا اینکه آلرژی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اسفند 1399 16:12
راهم را گرفتم به سمت دره . کمی پایین رفتم . چندین دقیقه الکی تاب خوردم ، ایستادم ، اطرافم را نگاه کردم چونکه می ترسیدم . اما عاقبت به خود گفتم همانطور که راهت را گرفتی سمت کابینت قرص ها ، الان هم همان کار را میکنی و میروی پایین و اگر اتفاقی پیش رویت باشد، می افتد و خلاص می شوی . هیچ طور نشد . روزهای دیگر بیشتر پیش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اسفند 1399 23:41
همه چیز را نگه داشتم .دمپایی ها که دیگر جانی ندارند به حیاط منتقل شده اند . سیرترشی ها گمانم تمام شده اند . حتی گاهی یک عدد از آن آب نباتها میخورم و مزه مزه میکنم تا یادم بماند ، خوبِ خوب مزه ی زهرماری همه چیز یادم بماند . آن ماگ تیره را در پیچ در پیچ ترین کابینت دنیا پنهان کردم ، چشمم بهش نیوفتد تا چه تصمیمی برایش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اسفند 1399 20:06
شب با کلونازپام خوابیدم . صبح تا دیروقت در رختخواب ماندم وقتی همه در میانه روز به خواب رفتن با چای به بالای بام رفتم و آهنگ خارجی بمرانی را گوش دادم و با خودم زمزمه کردم تو بذار اگه وامت جور شد برو ، کاسه صبرت که لبریز شد برو وقتی برگشتم پایین اون زن و مرد بیدار شده و به اجتماع و زیست در اشپزخانه مشغول بودن . بی حرفی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اسفند 1399 17:34
امروز هیچی خوب پیش نمیره . تا دیروقت توی رختخواب ماندم و تا این وقت روز هیچی نتوانسته نجاتم بده .حتی لوازم بهداشتی که برای پوستم خریدم صدام زدن اما من انگشتمو بهشون نشون دادم و مطمئن شدم به اندازه کافی واضح باشه . بعد در کمال ناباوریِ خودم برای اولین بار و کاملا واقعی ، با پاهای خودم به نیت بررسی قرص های موجود در خانه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 اسفند 1399 13:21
چونکه از عملکردم در روز زن رضایت داشتید و حتی سعی کردید چند دانه فندوق به این سنجاب امتیاز مثبت بدهید باید بگویم در آن روز یک لباس نو هم پوشیدم . و حالا که در یک روز تاریک و بارانی ، سست و مریض احوالم و تنها در خانه ، میخواهم بدون اینکه افسرده تان کنم شما را با خودم همراه کنم و به خانه ی مادربزرگم برویم. البته تقریبا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اسفند 1399 20:11
تمام شب رو با مدیتیشن راشل تو گوشم خوابیدم . خوابم برد و دیگه نتونستم قطعش کنم و صدای آرامشبخش راشل از هندزفری تو مغزم پخش میشد و خواب توی احمق بی شعور رو می دیدم . با آرامشبخش ترین صداها ، کابوس بی شعور ها رو دیدن نوبره.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اسفند 1399 14:55
در روز جهانی زن تصمیم گرفتم چیزی بخورم و دوشی بگیرم و کتابی بیاغازم . مامان و معنای زندگی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اسفند 1399 12:10
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اسفند 1399 23:48
رفتم دکتر و چیزی تغییر نکرده است اما دکتر در دلش به من این اطمینان را داد که قرار نیست حالا حالاها با این روش بمیرم و باید فکر چاره ی دیگری باشم . حالا یک مسکن انداختم بالا و با سردردی که خوب نمی شود به این فکر میکنم که قطعا کسی در پشت پرده فکر کرده حالا که نوید محمد زاده یک ببر فروردینی کورد است ، حکما باید گزینه ی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اسفند 1399 21:13
لابد می دونید اما زمستانه ی کتاب تا شانزدهم اسفند برقراره .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اسفند 1399 02:09
قبلا فکر میکردم یک غریبه می تواند از هم خونِ آدم به آدم نزدیک تر و وفادارتر باشد . یک نفر غریبه می تواند از برادرت برادرتر باشد . از خواهرت خواهرتر . وقتی غریبه لگدی زد به کاسه کوزه ی اعتماد و نان و نمک ، آخرین ضربه را زد . خدا میداند چقدر بی رمق شدم . چقدر پیش خودم شرمنده شدم . پیش خود خودم سرافکنده شدم . بزرگترین...
-
تو شفاخونه از خیر ارشاد بگذرین
چهارشنبه 6 اسفند 1399 11:15
روسریت افتاده . زهر مار روسریت افتاده ، ای به قبر... که روسری من افتاده . زنا کردن راحت تر از افتادن سهوی روسری تو این خراب شده س :| تازه بعد چک کنی ببینی نیوفتاده فقط عقب رفته :| قطعا که من بابت هشدار نا بجا مورد عنایت قرارش دادم ولی کاش حوصله داشتم صرفا بابت تذکرش خشتکشو می کشیدم سرش . و پزشکان عزیز وطنم ! سوال...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اسفند 1399 12:57
از همه چیز خسته شده ام اما از خستگی لابد نه . چون به همه چیز پایان دادم اما به خستگی نه .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 اسفند 1399 20:59
خوشحال نیستم از حضور شبانه روزی ات در وبلاگم ( بلانسبت دوستان ) اینجا چیزی برای خواندن تو وجود ندارد اما اگر چیزی هست که میخواهی بدانی می توانی پیام خصوصی بدهی به هر حال شما آلردی حریم خصوصی من را نقض کرده ای.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اسفند 1399 13:02
ویدیو های عتیقه از آدم های مرده نگاه میکنم و صفحه رو می پام که کی دوربین روی صورتش میره و دوست دارم پرت بشم به لحظه ای که نمی دانستم و نمی دانست که خواهد مرد . و الان در همان لحظه هستم .